امیـلی در روسیــه



دیشب نمیدونم چی شد که یهو به خودم اومدم و دیدم تو ویکی پدیا دارم با دقت راجع به "استالین" میخونم ! حتی به واژه هایی برمیخوردم که معنیشونو نمیدونستم ولی همچنان با ذوق زیاد ادامه میدادم . از استالین ، رسیدم به دخترش ، سوِتلانا !
در حین خوندن زندگینامه ی سوتلانا که از قضا بهترین آدمِ زندگی استالین هم بوده ، یه سوال تو ذهنم مرور میشد : دختر استالین بودن چجوریه ؟
تصور کردم ، لباسای رنگارنگ ، انواع دفترها و دفترچه های خوشگل ، ماشین های گرون قیمت و پول فراوون !
ولی میدونین آخرش فهمیدم : افسردگی و فرار و پناهندگی ، زیر ذره بین پلیس های مخفی بودن ، ندیدن فرزندان ، از دست دادن تمام ثروت و .
و تهش با خودم گفتم خدا رو شکر که من دختر بابامم :))


دلیل اینهمه علاقه به قدیمی جات ، تاریخِ قبل از انقلاب ، خونه های قاجاری یا ویلاهای زمان پهلوی ، گرامافون ، ماشین تحریر قدیمی ، خیابونای خیلی قدیمی ، عکسا و فیلمای سیاه سفید رو واقعا نمیدونم ! اگه قضیه ی چند بُعدی بودن انسان حقیقت داشته باشه ، کاش یه بُعدم تو زمان پهلوی و یه بُعد دیگه م تو دوره ی قاجار مونده باشه ! این علاقه اونقدر قوی و قلبیه که هفته ای نیست که یکی دو شبش رو توی تاریخ بگذرونم :) گاهی میگم چرا نرفتم تاریخ بخونم واقعا ؟

زمستون ، خوابیده بودم و غروب شده بود . مامان چندباری بیدارم کرده بود و بیدار نشده بودم . یهو صدای بابا رو شنیدم که میگفت ماشین تحریرش کار میکنه . چنان از روی تخت دویدم تو هال :)) و دیدم که بابا واسم یه ماشین تحریر قدیمی از انباری مدرسه شون آورده :) گذاشتمش تو کمدم کسی ام حق نداره نگاش کنه ! دنبال یه گرامافونم مامان میگه تو که نبودی یکی داشتیم . جا نداشتیم فروختیمش و من از درون آتیش میگیرم :)) 

خلاصه که ! شایدم من زندگیِ دومِ یه دخترِ قاجاری ام :) کسی چه میدونه . !


دقیقا تا همین پنج دقیقه ی پیش ، پر از جمله و کلمه بودم . نمیدانستم حتی کدامشان را بنویسم . وقتی پرتقالم را پوست میگرفتم با خودم گفتم این پست آنقدر طولانی میشود که کسی حوصله ی خواندنش را ندارد ! اما حالا تقریبا بدون هیچ فکر و زمینه ای دارم تایپ میکنم . 

دیشب ، با عموها و عمه جان پایین خانه ی مادرجان بودیم . سال را باهم تحویل کردیم :) لبخند روی لب همه مان بود . فکر میکردم انگیزه ای برای سال جدید ندارم اما دیشب خوشحال تر از هر وقتی بودم . 

حتی وقتی عمو بزرگه که خیلی هم ابهت دارد به من گفت " خوشگلم :)) " و من مات و مبهوت ماندم :))) 

حتی پچ پچ های من و عمه جان و خندیدن هایمان :))

همه را ، همه را حفظ کردم توی ذهنم . 

چهار ساعتی هست که تنها هستم ، سریال ، آهنگ ، بازی ، نوشتن ، خوردن و . ! تنها :) فقط و فقط صدای تیک تاک ساعت همراهم بود . آهنگ دسپرادو پلی میشد و من چای میخوردم و در ذهنم روی همان تپه هایی که خواننده می گوید می دویدم . 

همین الان حس کردم قبلا این ها را یک جایی دیدم ! تنها بودم ، دسپرادو گوش میدادم و برای شما مینوشتم 

مهم نیست هدف اصلی پست این بود که عید را تبریک بگویم :) عیدتان مبارک ^__^


تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

ارتفاع کاران ماه تاب ساخت کباب پز تابشی میز کار مسجد امیرالمومنین علی علیه السلام مهرگان قزوین دیزل ژنراتور لوول - لیست قیمت دیزل ژنراتور لوول - هوبارت صنعت دانلود جدیدترین سریال های کره ای با بهترین کیفیت ایده برتر پارسیان یاسان نقراب امیراد